مهسا و حسین عشق ما

2 سال و 2 ماه

جدیداً به مرتب کردن علاقه زیادی داری. البته به شیوه خودت. تمام لباسها رو از کشو و کمد بیرون میاری و بدون تا کردن یا حداکثر با یک تای عمودی اونها را واقعا مرتب روی هم میچینی تا یک کوپه بزرگ از لباسهات درست کنی. وقتی میگم مهسا چیکار میکنی؟ میگی مامان جون دارم مرتب میکنم. وقتی در یک نقطه کارت تموم میشه دوباره یکی یکی اونها رو بر میداری و می بری یه جای دیگه تا اونها رو مرتب کنی گاهی دلم برات میسوزه از این همه جابجایی. روز عید غدیر با دخترعمه زهرا برای برنامه "عمود قناد" به "انتهای خیابان الوند" (آدرسی که در کودکی خیلی به گوشمان میخورد) رفتیم. در ابتدا اجازه نمیدادند چون میگفتند زیر 3 سال هستی اما در نهایت با همراهی زهرا خانم اجازه دادند. در تم...
24 آبان 1391

2 سالگی و 2 سال و یک ماهگی

شادی بخش زندگیم 2سالت هم تموم شد. چه زود قد میکشی و رشد میکنی و من لذت میبرم که در تمام لحظاتش کنارت بودم و باز از شیرینی هات سیر نمیشم. امسال متاسفانه برات تولد نگرفتم. دور بودن از خانواده ها و اینکه جمع کردنشون اینجا مشکله برنامه ریزی برای تولدت رو یه کمی سخت کرد. عوصش دو تا کوچولوی جدید و ناز بهمون اضافه شدند، دختر عمه مریم: پرنیان و دخترعمه ملیحه: ساینا. قدمشون مبارک باشه.  درست روز بعد از تولدت یعنی 24 شهریور به پیشنهاد باباجون از شیر گرفتمت. حال تو رو نمیدونم ولی به خودم خیلی سخت گذشت و کلاً بی حال شدم. دلم تنگ میشه برای لحظاتی که در آغوشت میگرفتم و تو هم با نگاههای عمیقت وجود من رو تسخیر میکردی. دلم تنگ میشه برای بازیگوشیهات حی...
4 آبان 1391
1